***
تو را دوست ميدارم
چون ناني که با نمک خورده شود
چون لبان خشکيده از التهابِ تب
که شب هنگام در هواي نوشيدن يک جرعه،
بر شيرِ آب چسبيده شود
چون بستهاي
که نميداني چيست يا از کيست
با شوق و ترديد و اضطراب گشوده شود
تو را دوست ميدارم
چون نخستين پروازي که بر فرازِ درياها با هواپيما پيموده شود
چون لرزه و جنبشِ چيزهايي در اندرونم
بدان هنگام که تاريکي آرام آرام بر استانبول چيره شود
تو را دوست ميدارم
چون کلامي که به شُکرانهي زيستن گفته شود.
27 اوت 1960
تاريکي صبح، ناظم حکمت، ترجمه پروين همتي ص474 نشر دنياي نو، 1383
دوست عزیزی متن زیر را برایم فرستاده است با سپاس فراوان از او:
تو را دوست دارمتو را دوست دارم
چون نان و نمک
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمه شبان در التهاب قطرهای آب
بر شیر آبی بچسبد
تو را دوست دارم
چون لحظهی شوق، شبهه، انتظار و نگرانی
در گشودن بستهی بزرگی
که نمی دانی در آن چیست
تو را دوست دارم
چون سفر نخستین با هواپیما بر فراز اقیانوس
چون غوغای درونم
لرزش دل و دستم
در آستانه دیداری در استانبول
تو را دوست دارم چون گفتن: "شکر خدا زندهام"
از كتاب "تو را دوست دارم چون نان و نمک"
ناظم حکمت
ترجمه احمد پوری
و نشر چشمه آن را منتشر کرده
نظرات شما عزیزان: